به وبلاگ من خوش امدید....... در تب عشق می سوزم....
می دانم که سوختن خطاست.......
من این سوختن را ......
با همه ی آتشینش دوست دارم......
در آغوش کوهی اسیرم......
مرگم به بهمن سزاست.......
من این بهمن مرگ را ......
با همه سردیش دوست دارم......
میان هجوم تو این تبار چه تنهاست.......
من این راندگی را......
با همه وجودم دوست دارم......
عزیزان امیدوارم در وبلاک من لحظات خوبی رو سپری کنید........
به امید اینکه هیچ وقت تنها نباشیدوهمیشه شاد باشید.......
موفق وموید باشید.......
خدایا از تنهایی بیزارم خدایا از این همه تنایی بیزارم خدایا از این قدر تنهایی بیزارم خدایا دیگه بسه خدایا دارم از تنهایی دیونه میشم خدایا فاصله ها رو از بین ما بردار .....خدایا خسته شدم...از این همه تنایی
یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بیشتر زنده نیست یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست و یاد گرفتم هر چه عا شق تری ، تنهاتری
I learned that love with all Zmtsh two or three months I learned most is life Love is the distance between two parallel lines that never learned to look not in love No one is loyal to you and what I learned A more erect, more lonelier
عشق رانمیتوان نوشت باید حس کرد
: لمس کرد از پس نگاه تو
: و ازپس صدای تو
: از پس پرده های زمان که
: فاصله را برای من تو به ارمغان اوردهاند
: ازپس دلهره ای من
که خودش حدیثی از عشقست
وعشق خودش طومار است
جادوست وجاودانیست
جواب همسرم در برابر سروده من برای او
سنگی است زیر آب
در گود شب گرفته دریای نیلگون
تنها نشسته در تک آن گور سهمنک
خاموش مانده در دل آن سردی و سکون
او با سکوت خویش
از یاد رفتهای ست در آن دخمه سیاه
هرگز بر او نتافته خورشید نیم روز
هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه
بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود
کان ناله بشنود
بسیار شب که اشک برافشاند و یاوه گشت
در گود آن کبود
سنگی است زیر آب ولی آن شکسته سنگ
زنده ست می تپد به امیدی در آن نهفت
دل بود اگر به سینه دلدار می نشست
گل بود اگر به سایه خورشید می شکفت...
جواب دوباره من
گل است وگل میماند یار او را دلش مانند ایین عشق میپرستد
یار دور افتاده من منال که دلم میگیرد ومیرد
ومی ترسم
تاا خر دنیا عشق مهر قتل مرا بر پیشانی خویش همراه داشته باشد
تا که تنهاییت از دیدن من جا بخورد و بفهمد که دل من هم اینجاست ،
در همین یک قدمی .
خدایا اینقدر دلم گرفته به اندازه همه دلتنگی های دنیا خدایا خودت شاهدی که من چه قدر در این فراق می سوزم وقتی صداتو از پس فرسنگها فاصله می شنوم نمی دونم باید بخندم یا گریه کنم نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت بخندم چون صدا تو می شنوم گریه کنم که چرا نباید کنارم باشی زمانی که بامن صحبت میکنی خوشحال باشم از این که به یادمی یا نارحت از این که منو نادیده گرفتی و رفتی .....
سلام دوستان به امید اینکه آسمان دلتان همیشه آفتابی باشه شما دوستان رو دعوت میکنم به یه جمله سازی
میخوام ازتون بپرسم اگه یه خودکار بهتون بدن وبگن این خودکار به اندازه یه جمله جوهر داره وباید برا عشقت یه چیزی بنویسی چی منویسی
اگه یه بار هم شده فکر کن وببین تو این یه فرصت با این جوهر مونده خودکار برا عشقت چه کلمه ای رو ازته دل می نویسی
حتی تو دوست دلتنگ عزیز اگه از دست عشقت ناراحتی یا دلگیر بازم یه جمله بنویس....
ابی دستانت را به من بده که بی شما هیچم دستم را بگیر که من همچو کوری گمراهم اگه دستم ونگیری تو تنهایی
های خودم غرق میشم شایدم فنا بشم ای کسی که خونه ی تو همه دلتنگیهای منو به نیستی تبدیل میکنه
وصحبت با تو هم امید رودر من زنده میکنه و هم تمام دلهره ها رو از من میگیره ومی دونم تا وقتی تو رو دارم این تنهایی منم یه جور بهانه بیشتر نیست اگه من لایق مهر تو باشم
بچه ها امروز رفته بودم حرم امام رضا پابوس اقا احساس ارامشی که به من دست داد خوشم اومد که از این حالم برای شما هم بنویسم به امید اینکه همه ارزو مندایی که تو مشهد نیستن بتونن بیان و اقا رو زیارت کنن التماس دعا
جاده ی تاریک قلب من به تازگی با درخشش عشق تو ، نورانی شده فقط یک مسافر دارد و آن هم تویی! میدانی که تنها مسافر جاده ی قلبم هستی..پس این رو هم بدان که در پس هر قدمی که در این جاده میگذاری ، من یه تکه از قلبم را پشت سرت میگذارم تا هرگز نتوانی به عقب برگردی.مگر اینکه تکه تکه ی قلبم را زیر پایت بگذاری و در نهایت مردنم را شاهد باشی. پس همچنان به جلو برو و بدان که تکه تکه ی قلب من تو را در این راه بدرقه میکنند.
«دوستی خالصترین عشق است. دوستی والاترین صورت عشق است جایی که چیزی نمیخواهی، شرطی قائل نمیشوی، جایی که ایثار کردن عین لذت است. یکی بسیار نصیب میبرد، اما این اصل نیست، این نصیب خودبهخود پیش میآید. انسان نیاموخته است که زیباییهای تنهایی را دریابد. او همیشه آوارهٔ جستن نوعی پیوند است، میخواهد با کسی باشد – با یک دوست، با یک پدر، با یک همسر، با یک فرزند، با یکی و کسی... اما نیاز اساسی آن است که به گونهای فراموش کنی که تنهایی.»
اوشو
بهتره که غرورت رو به خاطر کسی که دوستش داری
از دست بدی تا این که
کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست بدی
شب رو دوستدارم چون فردا روز دیگری برای دیدن توست انتظار را دوست دارم چون راهی برایرسیدن به توست اشک را دوست دارم چون از جویبار زلال آرزوی رسیدن بهتوست آسمان را دوست دارم چون به اندازه وسعت دل توست تو را دوست دارم چون توآخرین بازمانده از نسل بهاران هستی عزیزم! هر روز که از دیدن تو می گذره ستارهای از آسمون دلم را برایت می چینم تا روز دیدن تو؛همشونو زیر پاهای توبریزم...
We were given: Two hands to hold. To legs to walk. Two eyes to see. Two ears to listen. But why only one heart? Because the other was given to someone else. For us to find.
به ما دو دست داده شده است برای نگهداشتن. دو پا برای راه رفتن. دو گوش برای شنیدن. اما چرا تنها یک قلب؟ چون قلب دیگر به فرد دیگری داده شده است که ما باید پیدا کنیم
Unknown
آیا شما به عشق حقیقی اعتقاد دارید؟ آیا شما به عشق در نگاه اول معتقدید؟ به عشق همیشگی و مداوم چطور؟ من فکر میکنم داستانهای عاشقانه ای که پیش روی شماست اعتقاد شما به عشق را محکم میکند. آنها مشهورترین داستانهای عاشقانه در تاریخ و ادبیات هستند. عشق آنها عشقی ابدی و جاودانه است.
1. رومئو و ژولیت
تا به امروز شاید این داستان مشهورترین دلدادهها باشد. این زوج مترادفی برای عشق هستند. رومئو و ژولیت یک داستان حزن انگیز نوشته ویلیام شکسپیر است. داستان عاشقانه آنها بسیار غم انگیز است. داستان این دو جوان که از دو خانواده
دلم تقديم به آنکه به رسم جاده ها دور است ، اما به رسم دل فاصله اي نيست
در آن غمگين غروب سرد تو از شهرم سفر کردي ، نگاهت برق طوفان بود و من افسوس مي خوردم ، شيار گونه هايم را گل اشکم نوازش داد ، و من از تو جدا ماندم ولي اي کاش مي مردم
رابطه ها زماني زيبا مي شوند که براي ياد کردن هيچ دليلي به جز دلتنگي نباشد
: پروردگارا با من کن... وز من ساز انچه خود اراده کنی
از اسارت نفس رهایم کن تا انجام اراده ات را بهتر توانم
مشکلاتم را بگیر تا پیروزی بر انها شاهدی باشد برای کسانی که
با عشق تو و راه تو وقدرت تو یاریشان خواهم داد
باشد که همیشه بر اراده ات گردن نهم
......آمین
آدمی دو قلب دارد !
قلبی كه از بودن آن با خبر است و قلبی كه از حضورش بی خبر.قلبی كه از آن با خبر است همان قلبی ست كه در سینه می تپد همان كه گاهی می شكند گاهی می گیرد و گاهی می سوزد
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه و گاهی هم از دست می رود…اما قلب دیگری هم هست.قلبی كه از بودنش بی خبریم.این قلب اما در سینه جا نمی شود و به جای اینكه بتپد…..می وزد و می بارد و می گردد و می تابد این قلب نه می شكند نه میسوزد و نه می گیرد
سیاه و سنگ هم نمی شوداز دست هم نمی رود زلال است و جاری مثل رود و نسیم و آنقدر سبك است كه هیچ وقت هیچ جا نمی ماند بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملكوت می رقصداین همان قلب است كه وقتی تو نفرین می كنی او دعا می كند وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد وقتی تو می رنجی او می بخشد…